زندگی یک دختر

ساخت وبلاگ
پارسال روز قبل از تاسوعا بود که امید بهم پیام داد و استارت آشناییمون خورد .پارسال فکرشو نمیکردم که سال بعد یه خانم متاهل باشم و کلا زندگیم از این رو به اون رو شده باشه.تصورم این بود که مثلا ده سال دیگه ازدواج میکنم .آدم از بازیای روزگار خبر نداره.امروز به همین مناسبت امید اومد سر کار دنبالم ،رفتیم ناهار خوردیم و بعدش رفتیم آب بازی بسی خوش گذشت ،تایمش کم بود چون باید هر دومون میرفتیم سر کار بعدش .همیشه وقتی داره میرسونتم دلم میخواد گریه کنم .آیا پارسال فکر میکردم که تا این حد به کسی علاقه مند بشم که بخوام از ندیدنش گریه کنم؟ نه ..پ.ن: دوستای عزیزم اگه گاهی کامنتاتون تایید نمیشه چون میخوام جلوی چشمم باشن و باز بخونمشون و گمشون نکنم .بوس بهتون + نوشته شده در چهارشنبه ۱۴۰۲/۰۵/۰۴ ساعت 16:44 توسط sweetheart  |  زندگی یک دختر...
ما را در سایت زندگی یک دختر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sweetheart-na بازدید : 94 تاريخ : شنبه 7 مرداد 1402 ساعت: 18:30

نمیدونم چرا به هیچ کاریم نمیرسم.اصلا این ازدواج روتین زندگیمو خیلی تغییر داده .با اینکه فعلا عقد هستیم ولی بازم همش در حال برنامه ریزی هستم که تایمای آفمون با هم جور بشه و تند تند به کارام برسم و آخرشم نصفشون باقی می مونه .بیام یکم غر بزنم سبک بشم،خیلی وقته اینجا غر نزدم .خالم چند روز دعوتمون کرد خونشون برای پاگشا و نگم که خودش و همسرش چقدر سنگ تموم گذاشتن و زحمت کشیدن و تمام سعیشونو کردن به ما خوش بگذره و تا لحظه ی آخر ما رو بردن گردوندن و جاهای مختلفو نشون دادن .هدیه هم بهمون ربع سکه دادن .مقایسه میکنم با پاگشای خواهرشوهر که شب تولد خودش گرفته بود(البته تایم دیگه ای جور نشد و خودش چندبار گفت من از اون خواهر شوهر بدجنسا نیستم که بخوام شب تولدم مهمونی پاگشا بگیرما )نمیدونم خلاصه ، یه سکه پارسیان گذاشت جلومون که ما هم برای تولدش دستبند با پلاک طلا گرفتیم بهش دادیم .خب ما توی خانوادمون خیلی سنگین تر برگزار میکنیم و این خیلی کم محسوب میشد ،بعد گفتم خب لابد نداشته بیشتر اما دیدم نخیررر از این خبرا نیست ،فقط ۶ تا خونه غیر از خونه ای که دارن میسازن دارن. از این ناراحتم که چرا همه چیو خیلی سبک برای من برگزار کردن .برای عید یه هفت سین داغون برداشتن آوردن که بعدش به مامانم گفتم ظرفاشو بریز دور ،انقدر که زشت بود .به روی خودم نیاوردم و خیلیم تشکر کردم ازشون و خودمو خوشحال نشون دادم ولی خب توی ذوقم خورده . گاهی میگم کاش مادر امید زنده بود اونوقت شاید همه چی اصولی و قشنگ برگزار میشد ‌. از طرفیم میگم اینا چیزای مهمی نیستن ،مهم خود امیده ..یه سوال ، آیا باید به امید بگم زنگ بزنه از خالم اینا تشکر کنه؟ یا زشته؟ خودم همیشه بعد از مهمونی ها زنگ میزنم تشکر میکنم و به خالم هم زنگ زدم ،ولی اینک زندگی یک دختر...
ما را در سایت زندگی یک دختر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sweetheart-na بازدید : 51 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 16:05

بچه ها! تهران کجا میتونم پیراهن ساده ی بلند پیدا کنم که ریزش دار باشه ، نمیخوام خیلی شلوغ و کار شده باشه.

بجز شانزه لیزه چون اونجا خیلی مجلسی طوره

یا اگه پیجی توی اینستا میشناسید بهم معرفی کنید که ببینم نمونه کارهاشو

ممنون یه دنیا

+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۴۰۲/۰۴/۲۱ ساعت 19:48 توسط sweetheart  | 

زندگی یک دختر...
ما را در سایت زندگی یک دختر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sweetheart-na بازدید : 52 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 16:05